اولين غذا
پايان پنج ماهگي و در اولين روزهاي ماه ششم بالاخره غذاي كمكي شروع كرديم🤗 و در همين روزها بود كه سومين دندون آوين گلي هم افتاد🤗 و بدين ترتيب بساط جشن دوباره برپا شد🤣 ...
نویسنده :
ماماني
14:30
يلدا٩٧
اولين يلداي جان جانان مهمون داشتيم و حسابي خوش گذشت،تا جايي كه دوبار شب يلدا برگزار كرديمو روز هم برنامه داشتيم😅 ...
نویسنده :
ماماني
14:22
چهار ماهگي
اتفاقات مهمي توي اين ماه افتاد،جوجه كوچولو بعد از زدن واكسن ماما و بابا گفت♥️🤗 غلط زدنش خيلي سريع و حرفه اي شد☺️جوري كه شبها روي شكم ميخوابه😅 و مهم تر از همه دو روز مونده به پنج ماهگي اولين مرواريدش جوانه زد😍😍👶🏻 و البته چند روز بعد هم دومين😂 و بعد از اون يكمي دست خوردنش كمتر شده و به جاش نون ميخوره🤣🤣 ...
نویسنده :
ماماني
14:12
مدرسه پاييز ٩٧
زندگي جديد
بالاخره ما به كيش برگشتيم(البته با مامان سوسن و خاله نجمه😏)و روزهاي پرهيجاني شروع كرديم😎 جان جانان واكسن دو ماهگيش زد و فندق هم بعد از ثبت نام آماده شروع پيش دبستاني شد... بعد از يك جشن در پيش دبستان و آشنايي بچه ها با هم به طور غير قابل باوري طلا خانم روز اول مدرسه(كه البته از ١٤مهر شروع شد)با خوشحالي از ما جدا شد و يه دوره جديد از زندگيش شروع كرد😍😊 كوچولوي خونه هم كه در تمام مراحل فندق همراهي ميكرد و از همون روز اول به همه معرفي شد😅 بعد از اون هم تولد بابايي بود كه غافلگيرش كرديم☺️ وبعد از اون براي يك سفر چند روزه به شيراز آماده شد...
نویسنده :
ماماني
13:38